عشق اریای

عشق اریای


Home + Profile + Email + Plus

.•.|ÎæÔ ÂãÏíÜÜÜÜÏ|.•.

    (یه داستان زیبای دیگه تا آخرش     (یه داستان زیبای دیگه تا آخرش بخون از دستش نده راستی طبق معمول نظر یادتون نرها)بخون از دستش نده راستی طبق معمول نظر یادتون نرها)

مهرداد روی نیمكت پارك روبروی آپارتمانشان نشسته بود وبه انتقام فكر می كرد. انتقام از كسانی كه یك روز دیوانه وار عاشقشان بود.تو این دو سال گذشته نشستن روی نیمكت و فكر كردن به انتقام تنها كاری بود كه می كرد.

یك روز كه مثل روزهای گذشته روی نیمكت نشسته بود یك صدای آشنا بهش سلام كرد مهرداد با تردید سرش را با لا آورد درست حدس زده بود صدا صدای عباس بود. عباس با صدای آرام وبدون اینكه منتظر جواب سلام بماند گفت: داداشی اومدم مرد و مردانه باهات حرف بزنم.مهرداد وقتی این را شسنید خونش به جوش آمد  و گفت: من كه اینجا مردی نمیبینم تو نامردی تو عالم آدم شك ندارن منم اگه مرد بودم تو الان سر پا نبودی.مهرداد این و گفت خواست از آنجا دور بشه كه عباس بازویش رو گرفت و گفت من اومده بودم بگم دلم برای دادا گفتنت تنگ شده حتی به داداشی گفتن خودمم.هنوز دوستت دارم بیشتر از برادرم. عباس این و گفت و از آنجا دور شد وقتی عباس رفت یک جرقه ای تو ذهن مهرداد خورد و با صدا گفت: چرا به ذهن خودم نرسیده بود.

مهرداد و عباس از بچگی باهم دوست بودند. عباس بچه شری بود بارها خانواده فرهنگی مهرداد خواستن پسرشان را از عباس جدا كنند ولی نتوانستند مهرداد بدجوری به عباس وابسته بود این دو آنقدر باهم صمیمی بودند كه خیلیها می گفتند این دو برادر هستند عباس در بچگی خلافهای كوچكی می كرد و مهرداد هم به تبعیت از دوستش آن كارها رو تكرار می كرد. در دروه دبیرستان عباس و مهرداد به طرف قمار كشیده شدند و زود هم پیشرفت كردند و در زمانی كه هم سن و سالهای خودشان از پدرانشان پول تو جیبی می گرفتند عباس و مهرداد از قمار پول زیادی در می آوردند و خرج خوشگذرانی می كردند.

وقتی مهرداد و عباس بزرگتر شدند مهرداد دیوانه وار عاشق دختری شد به نام سهیلا كه او نیز عاشقانه مهرداد رو دوست داشت.خیلیها حسرت دوستی با همچین دختری رو می خوردند یكی از همان خیلیها عباس بود. عباس هم پنهانی عاشق اون دختر شد و در آخر با كلك ونامردی سهیلا را از آن خود كرد وازدواج با سهیلا را به دوستی با مهرداد ترجیح داد.عباس به سهیلا گفت كه مهرداد همجنس باز هست.وقتی عباس و سهیلا با هم ازدواج كردند مهرداد شوكه شد نه از عباس انتظار خیانت داشت نه از عشقش سهیلا.بعد از ازدواج آن دو مهرداد قسم خورد كه از هر دوی آنها انتقام بگیرد.

امروز بعد از آمدن عباس مهرداد بعد از مدتها دستی به سر و رویش كشید و رفت به پاتوق عباس كه روزی پاتوق خودش هم بود پاتوقشان قهوه خانهای در محله ای پرت در پائین شهر بود. مهرداد از پله ها پائین آمد صاحب قهوه خانه وقتی مهرداد را بعد از دو سال دید با خوشحالی به استقبالش آمد و او را به زیر زمین پیش عباس برد. عباس غرق قمار بود مهرداد دورادور شنیده بود كه عباس از قمار پول زیادی به جیب زده مهرداد وقتی پیش عباس رسید گفت:سلام دادا وقتی چشمان عباس به مهرداد افتاد ناباورانه خودشو در بغل مهرداد انداخت و اشك از چشمانش جاری شد. با این آغوش شعله دوستی كه داشت در وجود عباس خاموش میشد روشن شد و از ْآن طرف شعله انتقام در وجود مهرداد شعله ورتر  شد.

از آن روز به بعد باز عباس و مهرداد تیم دو نفریشان را تشكیل دادند وشدند دوستانی كه قبلا بودند. باز این دو قمار رو آغاز كردند با متحد شدن مهرداد و عباس  هیچكس حریفشان نبود.هر شب كلی پول می بردند و تقسیم می كردند.آنها ماهها به این بردها ادامه دادند.

دیگه وقت اجرای نقشه بود 

یك شب بعد از بازی، عباس زود به خونه رفت ولی مهرداد موند بعد از رفتن عباس مهرداد پیش عسگر درویش صاحب قهوه خونه رفت و بهش پیشنهاد كرد كه  ده روز قهوه خونه رو باز نكنه در عوض پول دو ماهی كه از قهو خانه در می آورد بهش بده رقم رقم بزرگی بود عسگر بی چون چرا قبول كرد.

فردای آن روز وقتی مهرداد وعباس با در بسته قهوه خانه روبرو شدند عباس شوكه شد و به زمین و زمان فحش داد.سابقه نداشت كه عسگر درویش قهوه خونه رو باز نكنه مهرداد می دونست كه عباس معتاد قماره وبدون بازی كردن میمیره. دو سه شب دیگه گذشت بلاخره صبر عباس تمام شد و به مهرداد گفت:خونه ما خالیه بیا به حسین و داردستش خبر بدیم و بریم خونه ما بازی كنیم مهرداد چی می خواست و چی شد مهرداد می خواست عباس رو به خانه خودش بكشه ولی این پیشنهاد رو عباس داد دیگه بهتر از این نمی شد.

وقتی مهرداد وعباس وارد خونه شدند مهرداد قلبش به تپش افتاد مهرداد در خانه ای بود كه عشقش در آنجا زندگی می كرد مدتی گذشت و حسین ودوستانش آمدند وبعد از اینكه عباس باحسین ودوستانش مفصل تریاك كشیدند شروع به بازی كردند. بعد از سه ساعت بازی مهرداد و عباس آنها را لخت كردند. مدتی از رفتن آنها گذشته بود که مهرداد به عباس گفت می خوای به یاد قدیما یه دست بزنیم عباس هم خندان قبول كرد عباس و مهرداد شروع به بازی کردند مهرداد از همه شگردهای عباس خبر داشت ولی عباس از چند شگرد مهردادبی خبر بود مهرداد تصمیم داشت امشب عباس را به خاک سیاه بنشاند بعد از دو ساعت بازی عباس ماشین مزدا و قطعه زمینی در جنوب شهر رو باخت ولی ناراحت نبود چون می دانست مهرداد آنها رو بهش پس می دهد. این دو مدتی دیگر هم بازی كردند وعباس اینبارنمایشگاه اتومبیل و تمام موجودی حسابش را نیزباخت. ساعت دو شب بود كه مهرداد تمام چك و  اسنادی رو كه برده بود برداشت و بلند شد كه بره عباس كه شوكه شده بود رو كرد به مهرداد گفت: داداشی اونارو كجا میبری-خوب اینارو بردم-داداشی ما كه جدی بازی نمی گردیم –نه دادا من جدی بازی می كردم.عباس تازه فهمیدقضیه از چه قراره وقتی كه دید مهرداد دار وندارش روبا خودش میبره بهش گفت بیا بازم بازی كنیم – مهرداد لبخندی زد و گفت: باشه مهرداد و عباس باز شروع به بازی كردند و در آخر عباس خانه اش را هم باخت دیگه حتی یك قرانم نداشت غرق عرق بود داشت سكته می كرد.عباس مشغول خوردن مشروب بود. وقت شلیک آخر بود مهرداد بعد از مدتی كه از خوردن مشروب گذشت رو به عباس كرد وگفت می خوای بازم بازی كنیم.عباس گفت من دیگه چیزی ندارم –داری یه چیز قیمتی داری-چی رو می گی مهرداد خودشو برای هر واكنش عباس آماده كرد و گفت دادا می دونی كه قمار ناموس نمیشناسه عباس وقتی این و شنید چهرش برافروخته شد ولی مشروب بی غیرتش كرده بود.مهرداد ادامه داد ۲۴ ساعت سهیلا در مقابل همه چیزهای كه بردم عباس با تكان دادن سر قبول كرد كارتها بازمخلوط شد پخش شد جمع شد باز و باز و باز و در آخر عباس سهیلا رو هم باخت ساعت 8 صبح بود كه عباس رفت دنبال سهیلا در ماشین هر چقدر سهیلا می گفت: چی شده عباس می گفت: تو خونه بهت میگم بلاخره به خونه رسیدند تو حیاط سهیلا گفت: خوب رسیدیم بگو عباس سرش و انداخت پائین و گفت سهیلا من همه چیزو باختم سهیلا زیاد ناراحت نشد فقط یه خنده تلخ كرد.مثل اینكه منتظر این روز بود عباس ادامه داد سهیلا من تو رو هم باختم سهیلا با شنیدن این حرف یه سیلی خواباند زیر گوش عباس و گریان به طرف در حیاط رفت عباس با فریاد گفت: طرف مهرداده پاهای سهیلا سست شد عباس ادامه داد مهردادی كه هنوزم عاشق و دیونشی سهیلا برگشت وبه عباس گفت: پس مهرداد بلاخره زهرشو ریخت باشه من قبول می كنم عباس از خانه خارج شد و سهیلا با قلبی که به شدت می تپید وارد ساختمان شد.

 وقتی نگاههای مهرداد وسهیلا در هم گره خورد همه چیز از یاد هر دو رفت این دو هنوز دیوانه هم بودند مثل اینكه همین دیروز بود شانه به شانه هم تو خیابان راه می رفتند.هر دو مدتی به هم زل زدند ولی سهیلا زود به خودش آمد و گفت: من در اختیارتم. قلب هر دو به شدت می تپید مهرداد جلو آمد سهیلا چشمانش را بست مهرداد سرش را جلو اورد تا جایی که صدای نفسهای گرم سهیلا را می شنید مهرداد آرام زیر گوش سهیلا گفت:چرا؟ بعد با نعره ای وحشیانه گفت:چرا بهم خیانت كردی؟ بگو چرا؟ این سوال و باید جواب بدی من دو سال منتظر شنیدن جواب این سوال بودم.من كه به همه حرفات گوش دادم من كه سیگارو گذاشتم كنار من كه  دیگه قمار بازی نمی كردم من كه دانشگاهمو ادامه دادم چرا بگو چرا ولم كردی؟

من كه دیونت بودم.بعد با خنده تمسخرآمیزی گفت واقعا باور كردی من همجنس بازم سهیلا نتونست جلوی خودشو بگیره زد زیر گریه با هق هق گفت: نه مهرداد واسه اینكه دوست داشتم واسه اینكه عاشقت بودم-عاشقم بودی و بدبختم كردی -مهردادحرفهای خواهرمو گوش كردم خودت كه می دونی خواهرم عاشق یه پسر شده بود كه دیوانه وار دوسش داشت رضا رو می گم میشناسیش كه همه می گفتند اینا از لیلی و مجنونم عاشقترند  ولی اونا فقط یک ماه عاشقونه زندگی كردند بعد هر روز خواهرم با چشم كبود می اومد خونه خواهرم گفت: اگه باهات ازدواج كنم عشقتمون از بین می ره.من فقط 17 سالم بود باورم شد. خواهرم گفت بتی كه ازش ساختی میشكنه منم به خاطر همین باهات ازدواج نكردم می خواستم عشقمون ابدی بشه در عوض زن عباس شدم كه از هر نظر كمتر از تو بود می خواستم غصه اینو نخوری كه سهیلا با یكی بهتر از من ازدواج كرد.

مهرداد من هنوز عاشقتم من تو تك تك ثانیه های دو سال گذشته به یادت بودم منم تو این مدت عذاب كشیدم منم بدبختی كشیدم فكر می كنی زندگی با یك معتاد قمار باز آسونه وباز زد زیر گریه مهرداد جلو آمد و اشكهای سهیلا رو پاك كرد وسرش رو به بالا کردو گفت:چرا اینارو می گی می خوای خودت و توجیه کنی من تنها چیزی که میدونم اینه که تو بهم خیانت کردی همین و بس گریه هاتم بیشتر خوشحالم می کنه سهیلا تو برای ۲۴ ساعت در اختیار منی ولی همین چند دقیقه رو هم به زور تحمل کردم من چندشم میشه به یه کثافت دروغگویی مثل تو دست بزنم لیاقتت همون عباسه نه عباسم واسه تو زیاده.مهرداد بعد از گفتن این حرفها خنده پیروز مندانه ای کرد و همه اموالی را که برده بود برداشت و رفت.مهرداد انتقامش را گرفت.


ÈэÓȝåÇ:
+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ ÊÇÑíÎ سه شنبه 23 ارديبهشت 1393برچسب:انتقام, ÏÑ ÓÇÚÊ 13:9 ÊæÓØ : mohsen bf | |
Plus Theme